پنج شنبه 95 مرداد 21 , ساعت 1:35 عصر
ی روز ساربان گفت چه انگشتری
شنیدم که زج گفت عجب دختری
نبودی که هر کی پی چاره بود
ندیدی که دعوا رو گهواره بود
ی عده نگاشون به گوشواره بود
ی مردی پی قبر شیرخواره بود
تو بازار کوفه پر روسری
برا دیدن ما شده بود محشری
به یک مردی گفتم بده معجری
به خنده بهم گفت مگه دختری
به هر علتی بی بهونه زدن
میدیدم که قدم کمونه زدن
تو کل مسیر تازیونه زدن
روی قیمت ما ها چونه زدن
شنیدم تو گودال که ریختن سرت
چقد نیزه جا شد به رو پیکرت
متن مداحی
کربلایی
مجید رضانژاد
نوشته شده توسط | نظرات دیگران [ نظر]